من اومدم

سلام خوبین؟

عروسی که به خیر و خوشی تموم شد و خواهری رفت سر خونه و زندگیش..منم به عنوان خواهر عروس خودمو کشتم بسکه رقصیدم..شب حنابندون مراسم تو تالار که تموم شد همه اومدن خونمون تا 3صبح بزن و برقص ادامه داشت منم که اصلا ی دقیقه ننشستم همش وسط بودم..بارانم پیش مامان حمید بود خیالم راحت بود..صبح دیگه به زور ساعت 7 از خواب بیدارمون کردن سیما رفت آرایشگاه ماهم هر کدوم دنبال کارای خودمون بودیم..منم ساعت 3رفتم آرایشگاه خوشگلاسیون کردم..حمید اومد دنبالم با هم رفتیم تالار ...شبم عروس دومادو تا خونشون بدرقه کردیم..لثه هام خیلی درد میکنه دیگه نمیتونم بنویسم تا بعد.....

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 12:31

ایشالله عروسی باران جونت عزیزم.

کارمند کوچولو سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 09:40

مبااارکه آجی وااای چه حسیه عروسی خواهر.
من همش تو فکر اینم واسه عروسی آجیام چی بپوشم.خخخ
چطوری بود لباست؟
گریتون نگرفت؟منم که زرتی احساساتی.
ایشالا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن.
ایشالا قسمت باران گوگولی خودموووون
من واسه دخترم هم برای عروسی آجیام دنبال لباسم.خخخ
چه آینده نگر شدم

ممنون عزیزم..لباسم کت سرافون با ی پیراهن..نه منکه گریه نکردم خودمو نگه داشتم ولی واهرم خیلی گریه کرد..بله خانوم آینده نگر مهم لباس آدمه از الان بفکرش باش..خخخ

ava یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 11:00

به به خواهرعروس خانم حسابی سنگ تموم گذاشتی پس
ایشااله خوشبخت بشند

سلام عزیزم..بله سنگ تموم گذاشتم..ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.