سلام خوبین؟
عروسی که به خیر و خوشی تموم شد و خواهری رفت سر خونه و زندگیش..منم به عنوان خواهر عروس خودمو کشتم بسکه رقصیدم..شب حنابندون مراسم تو تالار که تموم شد همه اومدن خونمون تا 3صبح بزن و برقص ادامه داشت منم که اصلا ی دقیقه ننشستم همش وسط بودم..بارانم پیش مامان حمید بود خیالم راحت بود..صبح دیگه به زور ساعت 7 از خواب بیدارمون کردن سیما رفت آرایشگاه ماهم هر کدوم دنبال کارای خودمون بودیم..منم ساعت 3رفتم آرایشگاه خوشگلاسیون کردم..حمید اومد دنبالم با هم رفتیم تالار ...شبم عروس دومادو تا خونشون بدرقه کردیم..لثه هام خیلی درد میکنه دیگه نمیتونم بنویسم تا بعد.....
همیشه با شروع ماه مهر کارام بیشتر میشه اما میتونم به همه کارام برسم تازشم وقت بیشتری رو با باران میگذرونم..عروسی داریم آخر هفته بعد و من سرم خیلی شلوغه دنبال لباس خوب برای بارانم..زندگی روال عادی خودش رو داره میگذرونه..و آقای همسرم سخت مشغول کاره تا بتونیم خونه رشتمونو نگه داریم..مامانبزرگم حالش اصلا خوب نیس امیدوارم تا عروسی سیما اتفاقی براش نیافته...عید گذشتتونم مبارک
+بابت واقعه ی منا هم تسلیت خدا به خانواده هاشون صبر بده
سلام سلام صد تا سلام
بله منم کوچ کردم به بلاگ اسکای...تمام خاطرات زندگیم تو بلاگفا نابود شد ..اما من تسلیم نمیشم دوباره از نو خاطره میسازم..دوستای عزیزم از این به بعد منو تو بلاگ اسکای دنبال کنید..کلی حرف دارم براتون